مسافر
کفشهای جفت جفت
ابتدای راه بود
چشمهای تو که ماه بود ...
خط کش پیاده رو سپید بود
مانده ام برای خط و ایستگاه ...
کاش می شد آنچه دید بود
من مسافرم
گاه گاه می روم
شاعری مرابهانه کرده است من ن/می رسم
روبروی من نشسته ای
مثل خط ممتد پیاده رو
مولوی است چشمهای بی بدیل تو
آتشم شبیه تو
شمس می شوم بباری ام
پشت ویترین شیشه ای بکاری ام
دور دور دورتر
به من نگاه می کنی
کفشهای جفت جفت را /به پای من گناه می کنی
ای همیشه در عبور
جای تو همیشه توی شعرهام خالی است
دور می شوی تو با غرور
من هنوز هم نشسته ام
ماه روی صورتم گرفته است
من دوباره توی شعرهام بسته ام
C†?êmê§ |